دراین روزها که انسان ها همه جا دم از دوست می زنند و در هر کاری اسم دوست را وسط می اورند و می گویند معرفت این دوست به اندازه ی جانش است ولی نمی دانند که یک روز همان دوست کاری می کند که وقتی اسم ان فرد را می اورند حسرت گذشته را می خورد که چرا من به ان اعتماد کردم چرا بدون فکر جلورفتم ولی فردشکست خورده بدون هیچ اعطلاعی از روی کینه ی دوست قبلی یک دوست جدید پیدا می کند و بدون فکر این دو باز با هم صمیمی می شوند مثل اینکه در جایی خواندم یک دختر و یک پسر عاشق هم می شوند و پسره کور بود ولی با اینکه کور بود دختره ان را دوست داشت و بعد از مدتی یکی پیدا می شود چشماشو به پسره می دهدوقتی که پسره بینامی شود ان وقت می بیند دختره کور است و پسره بدون هیچ عاطفه ای به دختره می گوید برو تو کور هستی من دیگه تو را دوست ندارم دختره موقع رفتن لبخند تلخی می زند و می گوید من رفتم عزیزم ولی مواظب چشم های من باش من در این مورد نظر شما را نمی دانم ولی دراین دنیا نمی توان به کسی اعتماد کرد و انسان باید با تنهایی خود بسوزدو بسازد.
...